Lilypie Fourth Birthday tickers اردیبهشت 1388 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلی یک ساله+تولد بابایی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/2/30:: 12:58 عصر
سلام
عسلی قشنگ من به لطف خدا بهتر شده و تقریبا 4-5 روزی هست که دیگه دارو نمی خورهشیطون بلای من توی یک سالگی اونقدر شیرین و ناز شده که نگو و نپرس.اگه کاری رو انجام بده و من ناراحت بشم یک نگاه توی صورتم میکنه اگه اخم کرده باشم بدو بدو میاد و یه ماچ آبدار از صورتم میکنهبعد شروع به خندیدن میکنه یعنی چیزی نشده که ناراحت بشی مامانیماشالله اونقدر شیطون شده که یک لحظه هم نمیشه تنها ش گذاشت تا غفلت کنم از میز و و صندلی و هر چیزی که بتونه بالا میره و بعدش شروع میکنه به آواز خوندن تا همه رو از کارش مطلع کنهخیلی دوست داره کنار میز با ما غذا بخوره وقتی دارم میز و آماده میکنم به سرعت میاد و صندلی رو عقب میکشه و دائم میزنه روی صندلی یعنی اینکه میخوام روی صندلی بشینم.الهی قربونش برم کاربرد بعضی وسایلو فهمیده تا گوشی تلفن یا موبایل میبینه میذاره روی گوشش و با یک ناز خاصی میگه ال ال ال .وقتی با صدای خوشگلش میگه ماما،بابا،دده،ننه،آبه،به به،اینا(از اینا)اونقده خوردنی میشه که گفتنی نیست
عسلی خیلی قشنگ با بچه ها بازی میکنه خیلی هم دل نازک ومهربونه تا یکی گریه کنه بغض میکنه و میدو تا نازش کنه . بعضی وقتا دستامو روی صورتم میذارم و صدای گریه در میارم الهی قربون اون دل نازکت برم سریع میاد و دستامو بر میداره و با خنده میگه دهوسایل بازی عسلی جون شده کفگیر ،ملاقه،قابلمه،موبایل،کنترل تلویزیون،جارو برقی و....خلاصه هر چیزی بجز اسباب بازی.بازی مورد علاقه گل پسر دنبال بازی و بالا رفتن از سرو کول مامانیهالبته بعدش توپ بازی و سه چرخه سواری رو هم روست داره.تازگی کمی حس مالکیت پیدا کرده و نسبت به وسایلش حساس شده اگه به وسایلش دست بزنی حسابی سرو صدا راه میاندازه.حس کنجکاوی خیلی خوبی داره تا اونجای که ممکنه سعی میکنه از همه چیز سر در بیاره

پ.ن:روز اول خرداد تولد بابایی مهربون امیر عباسه.بابا مهدی مهربون تولد ت هزار بار مبارک باشه انشالله هزار ساله بشی و خدا سایه پر مهرتو همیشه تو زندگیمون حفظ کنه.
پ.ن2:از همه دوستام ممنونم که برای تولد عسلی من پیام گذاشتن. بی نهایت سپاسگزارم با پیاماتون خیلی خوشحالمون کردید. هاله  جون مامان ارشیا گلی،راضیه جون مامان دانیال عسلی،بهار جون مامان کارن عسلی از اینکه برای امیر عباس من پست تولد گذاشتید ممنوم.
پ.ن.3:مامان زهرا جون بابت اتفاقی که افتاده ناراحت شدم زودی برگردید ما منتظرتونیم.
تا بعد یا علی.

 

تولد عسلی و علت تاخیر ما!

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/2/20:: 5:49 عصر
سلام
بالاخره من یک ساله شدم هورا
از همه دوست جونای نازم  و مامانی مهر بونشون که به ما سر زدند و برام پیام تبریک گذاشتند ممنونم
حالا گزارش این چند روز:روز تولد من و مامانی با مامان جون رفتیم آتلیه .تو آتلیه عمو جون عکاس رو خیلی خیلی به زحمت انداختم چون دائم از جام تکون می خوردم و می رفتم بغل مامانی البته بماند که مامان جون کلی شکلک و سر و صدا راه انداخته بود تا تونستن چند تا عکس از من بگیرن
شب هم به اصرار مامان جون و آقاجون برای تولد رفتیم خونشون .خاله لیلا و خاله مریم و مهشید و محمد رضا هم برای تولد اومده بودند.ما سه تا وروجک تا دلتون بخواد شیطونی کردیم . من که از دیدن کیک و شمع تولد حسابی ذوق زده شده بودم دائم صورتم سمت شمع می بردم و بعد اگه محمد رضا می ذاشت خاموشش می کردم وبعدش خودم و حسابی تشویق می کردمخیلی خیلی خوش گذشت تازه یک عالمه هدیه قشنگ هم گرفتم دست همتون درد نکنه .

اما علت این همه تاخیر ما:تو این هفته اتفاقات درد ناکی برام افتاد اول این که توی بازی زمین خوردم و بالای ابروم شکست. بعد از اون سه روز بطور مرتب تب های 39 -40 درجه داشتم که حسابی باعث نگرانی مامانی و بابایی شده بود
این نگرانی باعث شد تا ما دوباره پیش عمو ناطقیان بریم و دوباره دارو خوردن و شروع کنم .البته هنوز ضعف و بی حالی من ادامه داره خیلی کم اشتها شدم .بی حوصله شدم و دائم بهونه میگیرم.مزاجم تغییر کرده و خلاصه اینکه حسابی مریض شدممامانی هم یا در حال غصه خوردنه یا در حال سرویس دادن به منه این شد که نتونست برام پست جدید بذاره.
این چند تا عکس مر بوط میشه به تولدم.
 
اینم عکس من با دایی حمید.

این عکس رو هم با خاله لیلا و عمو حمید گرفتم.

اینم عکس من با خاله مریم و عمو میثم.

اینم عکس من با آقا جون و مامان جون مهربونه.

تو پستای بعدی که حالم بهتر شده باشه مامانی حتما مطلب بیشتری میذاره حالا چون من بیدار شدم مامانی باید بیاد تا به من برسه .پس تا بعد یا علی.

حرف های مامان عسلی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 88/2/5:: 4:48 عصر

سلام

عسلی ناز من کمی بهتر شده هنوز سرفه هاش ادامه داره اما دیگه سر حال شده و کما کان در حال شیطنتتهاز لطف همه دوستان که جویای سلامتی عسلی من بودن ممنونم.این چند روزی که تاخیر داشتیم به خاطر مریضی عمه رویا بود که تو خونه ما استراحت می کردن و نتونستیم پست جدید بذاریم.انشالله که زودتر خوب بشی عمه جون امیر عباس.

با شروع ماه اردیبهشت حال و هوای زندگی ما کمی عوض شده انگار همه چیز برای اولین تولد عسلی من لحظه شماری میکنه وقتی یاد سال گذشته می افتم میبینم  که چه روزای ملتهبی رو طی کردیم روزای که پر از استرس و انتظار بود انتظار برای اینکه تو قدمهای خوشگلتو بذاری توی این دنیا و به زندگی من و بابایی معنا بدی.نمی دونی وقتی که برای اولین باری که در آغوشت گرفتم چه حس قشنگی داشتم حسی که تو با چشمای خوشگلت بهم دادی حس مادر بودن.عزیز دلم ،شیطونک من ،عسل من فقط چند روز تا اولین تولدت باقی مونده دلم می خواد بدونی که تو زیباترین هدیه خداوند به من هستی.پیشاپیش تولدت مبارک عسلم.

این عکس مربوط میشه به اولین روز تولد دلبندم که تو بیمارستان انداخته.

واما این وروجک ما در آستانه یک سالگی( الهی قربونش برم)خیلی بلا شده .دستای نازشو روی صورتش میذاره و صدای گریه در میاره بعدش با لبخند دستاشو بر میداره و میگه ده وقتی که آب می خواد میره سمت آشپز خونه و به شیر آب اشاره میکنه و دائم میگه از اونا(الهی من فدای شیرین زبونیت بشم)راه رفتنشم که هزار ماشالله حرف نداره تازگی هم یاد گرفته که از میز و صندلی و خلاصه هر چیزی که بتونه بالا میرهوقتی که کار اشتباهی میکنه با صدای بلند می خنده تا من بهش اخم نکنم عجب شیطونکی شدهبازی قائم موشک رو با کمک میتونه انجام بده و خیلی هم دوستش داره.

پست بعدی حتما از تولد عسلی براتون می نویسم.منتظرمون باشید تا بعد یا علی.



بازدید امروز: 0 ، بازدید دیروز: 7 ، کل بازدیدها: 172108
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">