Lilypie Fourth Birthday tickers مرداد 89 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاهی چادرم بهترین رنگ دنیاست

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/5/30:: 5:3 عصر

سلام

این پست دلنوشته یک مادر و یک زن ایرانیه.

وقتی بچه بودم یکبار توی بازار تهران گم شدم اونقدر دچار استرس شده بودم که مدام گریه میکردم خوب یادمه توی اون شلوغی یک دست مهربون من رو گرفت و به آغوش کشید.همیشه سعی میکنم تا تصویر این فرشته مهربون رو تصور کنم یک خانم قد بلند با چادری سیاه .

اونقدر بهم محبت کرد که کم کم آروم شدم سیاهی چادرش سیاهی  چادر  مادرم رو با اون عطر یاسش برام تداعی میکرد .محکم در آغوشش گرفتم تا اینکه مادرم رو با اون هیبت زیبای آسمونیش دیدم. هیچ وقت سیاهی چادر این فرشته آسمونی  رو از یاد نبردم اونقدر برام متین و موقر می نمود که دوست داشتم شبیه اون بشم .

امروز وقتی داشتم مطلب وبلاگ گلدختر رو می خوندم کلی غصه دار شدم .نمی دونم چرا اصرار داریم تا بعضی از فرهنگ های خوبمون رو خراب کنیم ؟چرا  چادر رو که میراث خون هزاران شهید از صدر اسلام تا کنونه اینجوری لگد مالش می  کنیم؟ مایی که توی شطی از خون بزرگ شدیم هنوز هم اسم کوچه هامون با نام شهدا مزین شده و هنوز وصیت نامه های شهدا  رو تاقچه های خونه هامونه که خواهرم سرخی خونم رو با سیاهی چادرت پاسبانی کن.کاش قدری به خودمون بیایم و ببینیم که پامون رو روی سیاهی چه چیزی گذاشتیم .


ماه مبارک چکار میکنیم؟؟؟

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/5/26:: 11:53 صبح

سلام

یا علی و یا عظیم یا غفور و یا رحیم ...چقدر ادعیه ماه مبارک رمضان قشنگن واقعا توی این ماه احساس میکنی که خدا چقدر نزدیکمون بوده و غفلت ما رو ازش غافل کرده .چقدر  دلتنگ حرف زدن با خدا و خالقمون بودیم اما  هیاهوی دنیا ما رو با خودش  برده بود واقعا با خدا بودن لذت بخشه .طاعات همه انشالله مقبول درگاه حق باشه دعا در حق همدیگه رو فراموش نکنیم که به اجابت نزدیکتره.

اما در ماه مبارک رمضان حسابی مشغول شدم. امیر عباس گلم رو کلاس نقاشی و قرآن نوشتم ساعت 1:30 تا 4:30 بعد از ظهر .تقریبا از ساعت 12 ظهر در حال رفت و آمد هستم تا ساعت 5 بعد از ظهر بعد هم که مشغول تدارک افطار و سحری میشم خلاصه سرمون خیلی شلوغ شده.بعد از افطار با بابایی و عسلی میریم مجلس درس حجه السلام آقا مجتبی تهرانی و از درس ایشون استفاده میکنیم.سلسله مباحثشون در مورد دعا و اجابت دعاست .مباحثشون فوق العاده عمیق و در عین حال کاربردیه.امیر عباس قشنگ من هم اونجا کلی با بچه ها بازی میکنه و نقاشی میکشه و حسابی خوش میگذرونه.بابایی یک روز هم ما رو برد نمایشگاه قرآن.قسمتهای جانبی نمایشگاه امسال خوب کار کرده بودند البته نتونستیم تمام قسمتها رو ببینیم انشالله یکروز دیگه باید بریم.

عسلی کنار یکی از تابلوهای قشنگ نمایشگاه چون با موبایل گرفتم کیفتش خوب نشده

 

عسلی ناز نازی در حال مسواک زدن

پ.ن:دیروز خبر خیلی بدی رو شنیدم تنها برادر خاله مرضیه از دوستان دوران دانشگاهم که فقط 21 سال داشته متاسفانه دچار سانحه شده و به رحمت خدا رفته.اونقدر از شنیدنش شوکه شدم که تا مدتها گیج بودم واقعا مرگ در همسایگی ماست.لطفا برای آرامش روحش دعا کنید.

تا بعد یا علی.


ماه میهمانی خدا+یک عالمه خبر

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/5/19:: 6:30 عصر

   سلام   

 کم کم داره بوی خوش ماه رمضان میاد .وای که چقدر دلتنگ شده بودیم برای میهمانی خدای مهربون.احساس دعوت شدن به یک میهمانی بزرگ و مهم بودن برای صاحبخانه خیلی لذت بخشه.انشالله خدا کمک کنه تا بتونیم از این ماه پر از خیر و برکت کمال استفاده رو ببریم..

اما این چند روزی که گذشت:

روز 14 مرداد ماه تولد محمد صدرا عسل خاله بود.خاله لیلا برای صدرا جونم تولد مختصری گرفته بود البته ما به دلیل داشتن دو میهمان عزیز نتونستیم بریم تولد.محمد صدرای گلم انشالله هزار ساله بشی و عمر با عزت داشته باشی.روز جمعه هم به دعوت عمو میثم جون و خاله مریم و عمه مریم و عمو محسن رفتیم لویزان.مامان حاجی و بابا حاجی و عمو محمود و سارا جون هم بودند کلی به هممون خوش گذشت مخصوصا به عسل مامان که حسابی آب بازی کردو دلی از عزا در آورد.اونقدر خسته شده بود که بدون خوردن شام خوابید البته بماند که حسابی از بدن درد ناله می کردو خواب رو از چشمان ما گرفت.روز 16 مرداد هم تولد خودم بود که بابایی و عسل مامان حسابی غافلگیرم کردند یک دسته گل خیلی قشنگ به همراه یک ادکلن خیلی خوشبو هدیه های بود که بابایی و امیر عباس برام خریده بودند امیر عباس وقتی داشت گل رو به من می داد با لبخند می گفت:گل توا(کسره)تبلد مامان.قربونت برم من.دوستان و نزدیکان هم حسابی من رو شرمنده کردند و با پیامهاشون و تلفنهای مکرر شون کلی من رو ذوق زده کردند.دوستان پارسی بلاگی هم امسال یک خاطره خوش رو برای من به یادگار گذاشتند از خوندن پیامهای تبریکشون کلی هیجان زده شدم دست همگی دردنکنه.روز 17 مرداد هم تولد مهشید جون عزیز خاله دخمل خاله مرضیه بود.مهشید جونم انشالله 1000 ساله بشی تولدت هزار هزار بار مبارک.

عسل مامان این روزا کلی شیرین زبون شده و حسابی با حرفاش از همه دلبری می کنه.به بابای میگه سیبسیب بابا اشنگه(سیبل بابا قشنگه).یادگرفته میگه مامان فاطمه.اسم بابایی رو هم یادگرفته و میگه فهدی که منظور همون مهدی.با بابایی تلفنی که صحبت میکنه میگه من هونه مامان تو کاری؟منظورش اینه که خونه پیش مامانم شما سر کاری؟ اسم خاله جونا و

عمه جونا عمو جونا و دایی جون رو میتونه بگه اسامی که عسلی میگه:مریم،لویا(رویا)،میمم(میثم) ،حمید،محمود،سارا،لیلا،مضیه(مرضیه)فحسن(محسن)عسلی اسم محمد رو نمی تونه بگه به همین خاطر به محمد حسن ،حسن به محمد رضا ،رضا و به محمد صدرا،صدرا میگه. البته امیر عباس خان دیگه مثل یک ضبط صوت هر چی که ما میگیم تکرار میکنه قربون اون صدای قشنگت بره مامان.

امیر عباس خان در حال سد سازی

 

اینجا هم در حال میل کردن هندوانه

 

عسلی جون در حال استراحت که البته فقط دو دقیقه طول کشید

 

امیر عباس در حال تمرین رانندگی

 

 

پ.ن:امیر عباس این هفته کلی خوش به حالش شده اول اینکه یک لباس خوشگل از سارا جون گرفته به خاطر اینکه تونسته بگه سارا.همینطوریک توپ یویویی از بابای سارا جون.روز تولد مهشید جون هم مامان جون برای اینکه بقیه نوه ها ناراحت نشن برای همه کادو خریده بود.سهم امیر عباس هم یک تاب خونگی و یک دست بلوز و شورت بود. عمه رویا هم که خونه ما اومده بودند یک شلوار و شلوارک خونگی و یک لباس قشنگ برای امیر عباس هدیه اورده بودند.دست همگی درد نکنه مردیم از خجالت و شرمندگی....

پ.ن:روز 18 مرداد تولد نازنین زینب جون و روز 24 مرداد تولد نازنین فاطمه جون جوجو های خاله زهراست.خاله زهرا جون انشالله خدا برات نگهشون داره وهمیشه در کنار هم خوش و خرم باشید و تولد 100 سالگیشون رو در کنار هم جشن بگیرید.

تا بعد یا علی.

 


   1   2      >

بازدید امروز: 9 ، بازدید دیروز: 13 ، کل بازدیدها: 172164
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">