Lilypie Fourth Birthday tickers خرداد 1389 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/3/17:: 11:22 صبح

سلام   
روز چهارشنبه  ساعت  11من و عسلی در حال آماده شدن برای رفتن به خونه مامان جون بودیم که بابایی بهمون زنگ زد و گفت که برای ساعت 1 همون روز بلیت برای مشهد گرفتن اونقدر  ذوق زده شده بودم که نمی دونستم چطوری باید وسایلمون رو جمع کنم به هر زحمتی بود تا ساعت 12 حاضر شدیم و راه افتادیم به سمت راه  آهن .تقریبا آخرین لحظات سوار قطار شدیم .بعد از راه افتادن ،تازه یادمون افتاد به کسی خبر ندادیم که راهی مشهد مقدسیم .به مامان جون و مامان حاجی خبر دادیم .عمو محمد جواد دوست بابایی  و خاله زهرا هم همراهمون بودند.اونفدر شوق زیارت امام رضا علیه اسلام رو داشتیم  که نمی دونم چطوری 12 ساعت رو تو قطار بودیم .وقتی رسیدیم مشهد ساعت 1 نیمه شب بود.وسایلمون رو به امانتداری تحویل دادیم و رفتیم حرم .زیارت آقا تمام خستگی راه رو از تنمون در اورد حتی عسلی هم بیدار بود و انگار خواب از چشای خوشگلش پر کشیده بود.خاله زینب از دوستان دوره دانشگاهی من هم مشهد بود توی حرم خاله رو هم دیدیم .بعد از زیارت برای نماز رفتیم رواق دار الحجه که نزدیکترین محل به مضجع شریف امام رضا علیه السلامه.تقریبا نزدیک طلوع آفتاب بود که از حرم بیرون رفتیم البته بابایی و عمو زحمت کشیده بودند جایی رو برای استقرارمون هماهنگ کرده بودند که نزدیک حرم بود.دیگه من و عسلی و خاله کارمون شده بود که بعد از یک استراحت کوتاه بریم حرم و از فیض وجودی امام بهره ببریم.روز تولد خانم غذای حضرتی هم نصیبمون شد و هممون رو به ذوق اورد که تبرکا هر کدوممون قسمتی از اون رو خوردیم.

شبا که چراغهای صحنها و رواقها روشن میشد عسلی مرتب میگفت:مامان برخ دو نه!!!(منظورش این بود که لامپهای زیادی روشنه چند تا شون رو خاموش کنیم).وقتی بهش میگفتم مامانی امام رضا کو؟بادستاش گنبد طلای امام رو نشون میداد .مرتب از سقاخونه اسماعیل طلا وبقیه سقاخونه ها آب می خورد و دستاش رو به علامت سلام بر حسین بالا می برد.موقع نماز خوندن عسلی هم یا نماز می خوند یا مثلا از روی کتاب دعا می خوند.عسلی تو این سفر دوست شدن با بچه ها رو تجربه کرد که به شدت براش لذت بخش بود مرتب میگفت: دوست من.عسلی به محمد صدرا پسر خاله لیلا میگه دداش من مرتب هم توی حرم یادش می کرد و می گفت:دداش من.

روز جمعه ساعت 12 شب بلیت برای برگشت داشتیم اگر چه سفرمون کوتاه بود ولی برای هممون غنیمتی به حساب می اومد نائب الزیاره همه دوستان و آشنایان بودیم انشالله.انشالله که مجددا نصیب ما و  همه دوستداران امام رضا علیه السلام بشه.

عسلی توی قطار

 

 

عسلی و دوستای نازنینش محمد رضا و محمد جواد

مشهدی امیر عباس توی حرم امام

 

 

 

 

 

 

تا بعد یا علی.


مادرا ی مهربون روزتون مبارک.

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/3/10:: 11:36 عصر

سلام  

انا اعطینا کل الکوثر      فصل لربک وانحر          ان شانئک هو الابتر.

پیشاپیش تولد بانوی دو عالم ، ام الائمه،همسر نمونه و سر آمد تمام کائنات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به همه مخصوصا بانوان شایسته ایرانی تبریک میگم.همچنین روز زن و روز مادر رو به همه دوستان و مادارن زحمتکش  مخصوصا مادر خودم و مادر همسر عزیزم تبریک میگم امیدوارم حالا که تجربه مادر بودن رو داریم هر روز بیشتر از روز قبل از زندگی خانم الگو بگیریم و سعی کنیم تا همسر نمونه و مادر شایسته ای باشیم انشالله.

عسلی جون پیشرفت بسیار خوبی توی پروژه داشته و خدا رو شکر به شدت در حال همکاریه  البته کمی بیدار شدن های شبانه، عسلی رو اذیت میکنه اما از اونجایی که خیلی از شرایط فعلی احساس بزرگی و رضایت میکنه تقریبا با شرایط کنار میاد . قربونش برم حسابی برای خودش مردی شده ماشالله هزار ماشالله.

عسلی تو حرف زدن پیشرفت کرده و تعداد کلماتی که میگه خیلی زیاد شده البته گاهی هم سعی میکنه تا جملات دست و پا شکسته ای رو هم بگه مثلا دیشب سر سفره شام اومده به من میگه:مامان من ،من شام دوست نه!!!!حالا من طفلکی چه حالی شدم که حسابی برای پسرم سنگ تموم گذاشته بودم و شام براش آلو اسفناج با سبزی تازه درست کرده بودم   برخی از کلماتی که عسلی میگه:نندون(دندون)،نمه با ضمه نون(تخمه)،دتر با ضمه دال و ت (دکتر)،کو کو چی چی(قطار)،جوب(جوراب)،گوخ(تفنگ)،ایش(شیر)،داب(پرتقال)،عبق(عقب)،هیپ(سیب)پیش پیش میو میو(کارتون موش و گربه)،کپش(کفش)،هوب(خوب)،هاپوش(خاموش)و....

 

عسلی شیطنتهاش خیلی زیاد شده خیلی هم دقیق و نکته سنج شده .کاملا مفهوم دعوا کردن و تنبیه شدن(منظورم محروم سازی) رو درک میکنه.گاهی از حرفهای ما دلگیر میشه گاهی هم در مقابل تشویق های ما ذوق زدگی خاصی از خودش نشون میده.حس استقلال طلبی و مالکیت عسلی هم زیاده. به نظم و مرتب کردن وسایل خودش اهمیت میده مثلا هر باری که از بیرون بیایم کفشاهاشو میذاره تو جا کفشی و لباس هاشو میذاره تو کمد.اما کمی در برقرای ارتباط با بچه های دیگه خجالتیه که نمی دونم شرایط سنی امیر عباس این مسئله رو ایجاب میکنه یا نه؟

 

عکس عسلی جون با امیر مهدی جون  (قرار وبلاگی که تو پست قبلی قولش رو داده بودم)

 

عسلی جون به ماشینهای بزرگ مثل کامیون و لودر و...علاقه داره این عکس رو با یک لودر توی خیابون انداخته.

یکی دیگه از کار های مورد علاقه عسلی کباب درست کردنه که البته اینبار اسبا بازی هاشو رو کباب کرده

الهی قربونت برم با چه دقتی هم باد میزنه

 

دست آخر هم یک عکس قشنگ از زیباترین هدیه خداوند به من

پ.ن:وقتی به نیمه خرداد نزدیک میشیم دلمون هوای بوی آشنای امام عزیزمون رو میکنه و دوباره یادمون می افته که چقدر دلمون براش تنگه.انشالله بتونیم فرزندان خوبی برای پیر و مرادمون باشیم.

تا بعد یا علی.


یک قدم دیگه برای مرد شدن+تولد بابایی

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/3/1:: 1:9 صبح

سلام

بالاخره نمایشگاه کتاب تموم شد و اوضاع خونه به حالت قبل برگشت توی این مدت دسترسی به اینترنت نداشتم به همین خاطر با کلی تاخیر و البته کلی خبر جدید اومدیم.اولین خبرمون مربوط میشه به یک دیدار دوست داشتنی با امیر مهدی جون و یاس خاکی عزیز که حسابی برای من و عسلی جالب بود و باعث آشنایی با دوستای جدید برامون شد.خاله جون از اینکه زحمت کشیدید و تشریف اوردید ممنونیم.متاسفانه عکسا رو نتونستم بذارم اما توی اولین فرصت حتما میذارمشون.انشالله باز هم بتونیم همدیگر رو ببینیم.

من و عسلی تو مدت بر گزاری نمایشگاه دو بار برای بازدید از نمایشگاه کتاب رفتیم مصلی.غرفه کودک و نو جوان رو بطور کامل دیدیم یک سری هم به غرفه ناشران داخلی ،سازمان ها و نهادهاو سالن دانشگاهی زدیم.برای عسلی بیشتر بازیهای فکری خریدم که خیلی هم مورد توجه گل پسر قرار گرفت.عسلی با دقت تمام با کارتهای که براش گرفتم بازی میکنه و کلی هم توی تشخیص حیونا و صدای اونها رشد داشته.از غرفه خاله ستاره هم سی دی حسنی نگو بلا بگو رو براش خریدم که روزی هزار بار تماشا میکنه و کلی دوستش داره.

عسلی جون توی این مدت مابقی هدایای تولدش رو هم گرفت و همچنان تو حال و هوای تولد سیر میکنه. مامان حاجی و بابا حاجی ،عمه مریم و عمو محسن ،عمو محمود و سارا جون،عمه رویا و عمو بهرام مهربون زحمت کشیدند و هدایای قشنگی برای گل پسر اورده بودند دست همگی درد نکنه.

خاله مرضیه برای پنجشنبه و جمعه دعوتمون کردند باغشون توی کرشت.عسلی توی این دو روز زیر درختا  حسابی خاک باز ی کرد .گاهی وقتا دلم برای بچه های این دوره میگیره که مجبورن توی محیط آپارتمانی و کوچیک باشن و از لذت بازی با طبیعت محروم.عسلی و تربچه های خاله مهشید جون  و محمد رضا جون تا تونستند توی باغ بازی کردندو کلی هم بهشون خوش گذشت خاله جون ممنون از زحماتت توی این مدت.

اما دو تا خبر مهم:اول اینکه روز شنبه اول خرداد تولد همسر عزیز و مهربون و دوست داشتنی منه.مهدی عزیزم تولدت مبارک انشالله در پناه خدای مهربون و در ظل عنایات صاحب عصر باشی.انشالله خدا عمر با عزت برات رقم بزنه و به همه آرمانهای قشنگت برسی.

خبر دوم مربوط میشه به یک قدم دیگه برای مرد شدن عسلی .عسلی توی یک اقدام جالب خودش پوشکش رو باز کرد و تصمیم گرفت که پوشک نشه.فعلا که پروژه موفقیت آمیز بوده و عسلی هم به شدت همکاری میکنه.خدا رو شکرتا الان  نه برای عسلی سخت بوده نه برای من تا ببینیم در آینده چی پیش میاد.

عکسای که توی باغ خاله گرفتیم

 

 

 

تا بعد یا علی


<      1   2      

بازدید امروز: 8 ، بازدید دیروز: 49 ، کل بازدیدها: 172429
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">