Lilypie Fourth Birthday tickers مرداد 89 - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تعطیلات چطور بود؟

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/5/10:: 12:56 عصر

سلام  
خوبید؟تعطیلات بهتون خوش گذشته؟این چند روز تعطیلی رو ما خونه بودیم البته بابایی برای اینکه حوصله من و عسلی سر نره دائما ما رو بیرون میبرد برای هوا خوری.روز پنج شنبه ساعت 6 عصر رفتیم مقبره الشهدای اتوبان شهید دوران خیلی جای باصفا و قشنگیه.آدم اونجا حسابی احساس آرامش می کنه عسلی هم خیلی به این مکان علاقه داره تقریبا 2 تا 3 ساعت اونجا بودیم و بعد برای شام رفتیم خونه مامان جون .روز جمعه هم بابایی صبح ما رو برد سرخه حصار .اول رفتیم زیارت امام زاده سرخه حصار و بعد هم رفتیم داخل پارک قسمت بازی بچه ها .عسلی کلی با اسباب بازی ها بازی کرد طوری که توی راه قبل از اینکه برسیم خونه خوابش برد.عصر جمعه هم رفتیم خونه دوست بابایی عمو مهدی هم برای عیادت از ایشون (متاسفانه عمو تصادف کردند و پاشون رو جراحی کردند)هم برای دیدن نی نی نازشون محمد حسن که به تازگی متولد شده. عسلی پیرو علاقه بسیار زیادش به نی نی کوچولو ها دائم اصرار می کرد تا من محمد حسن رو بغل کنم و دست آخر هم می خواست تا محمد حسن رو با خودمون بیاریم خونه!!!!!!!

امیر عباس ذهن پرسشگری پیدا کرده و دائم از من راجع به اطرافش سوال می کنه و مرتب می پرسه این چی بود؟ این کی بود؟اسم خودش رو می تونه تکرار کنه دیشب به من میگه امیل عباس آقا،بابایی آقا،مامانی آقا؟؟؟!!!بعضی وقتا به من میگه امیل عباس جیقل مامان .یعنی امیر عباس جیگر مامانه.آیه فقل سلام علیکم رو با اشاره بهش یاد دادم خیلی قشنگ انجامش میده.دوست داره کارهاشون رو بطور مستقل انجام بده و شدیدا احساس بزرگی و استقلال می کنه.

 مقبره الشهدا واقع در اتوبان شهید دوران

 

این عکس یک سالگی امیر عباسه این عکس رو خیلی دوست دارم


تا بعد یا علی.


ولادت آقا مبارک+مسافرت شمال

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/5/3:: 1:44 عصر

سلام

اللهم کن الولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل الساعه ولیا وحافظا و قائدنا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا برحمتک یا ارحم الراحمین.اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک عدوهم.

پیشاپیش عید بزرگ ولادت صاحب عصر و زمان،ولی نعمت و مولی و سرورمون آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو به همه دوستانم تبرک میگم و امیدورام عیدی امسال هممون ظهور پر از خیر و برکتشون باشه انشالله.

سه شنبه گذشته رفتیم مسافرت شمال منزل مادر بزرگ مادری من آقاجون و مامان جون و دایی حمید و خاله مریم و عمو میثم هم همراهمون بودند.پدر بزرگ من اصالتا شمالی نبودند و سال 48 به این منطقه هجرت کردند و تشکیل زندگی دادند و متاسفانه سال 65 هم به رحمت خدا رفتند. با اتوبوس ساعت 10:30 شب راه افتادیم عسلی 10 دقیقه بعد از حرکت خوابش برد و تا رسیدن به مقصد خواب بود.تقریبا ساعت 7:30 صبح رسیدیم خونه مامان بزرگ من واقع در یکی از روستا های استان گلستان.عسلی با دیدن مرغ و خروسها به قدری ذوق زده شده بود که اصلا داخل خونه نیو مد و مشغول بازی با اونها شد..خونه مادر بزرگم توی یک زمین به مساحت تقریبی یک هکتار ه و حسابی برای عسلی من که مجبوره توی یک خونه کوچیک باشه جالب بود و با وجود گرمای زیاد دائم توی حیاط بود و مشغول بازی.این چند روزی که شمال بودیم عسلی روزها با بابایی و عمو میثم و دایی های من برای آبتنی می رفت سر چاه آب زمین کشاورزیشون و بعد هم با دایی من میرفت سر زمین تا هندوانه و خربزه و...بچینه و البته دلی هم از عزا در بیاره. عسلی بلا خواسته هاش بطور کل از طرف دایی ها و خاله های من اجابت میشد و حسابی بهش خوش گذشت.

عسلی بلا سر  چاه آب زمین کشاورزی

 

 

 

 

عسلی در حال رانندگی تراکتور

 

 

 

عسلی در زیارتگاه امامزاده عبدالله

 

امسال خدای مهربون بعد از بیست سال به دایی و زندایی من نعمت مادر و پدر بودن رو عطا کرد.آیناز جون ما الان بیست و پنج روزشه.انشالله که در پناه خدای مهربون باشی و فرزند صالح و سالمی برای پدر و مادرت باشی.

تا بعد یا علی. 

 


<      1   2      

بازدید امروز: 48 ، بازدید دیروز: 34 ، کل بازدیدها: 172420
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">