Lilypie Fourth Birthday tickers مامان فاطمه - پسر مامان
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ذره ذره داری مرد می شی قشنگم

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/7/5:: 8:59 عصر

سلام

این چند روز رایانه خونه خراب شده و حسابی فرصت سر زدن به دوستان رو ازم گرفته باید منتظر بمونم تا بابایی از سر کار تشریف بیارن و از رایانه شخصی بابایی بتونم استفاده کنم برای همین اول کار از همه دوستان عذرخواهی میکنم بابت تاخیر در خوندن پیامها و پستهای قشنگشون.واما عسلی قشنگ ما:بعد از مسافرت خمین امیر عباس حسابی ددری شده و اصلا توی خونه بند نمیشه. هر روز به یک بهانه ای ما رو میبره بیرون که مثلا دلم برای مامان جون تنگ شده یا یک ذره بریم هونه عمه لویا یا من هسته ام(خسته ام)منو ببر هونه آیه عمو(منظورش خونه خاله مریم و عمو میثم)و خلاصه هزار تا بهونه دیگه.بعد از نماز عسلی رو صدا میکنم تا روی پاهام بشینه بعد میگم:امیر عباس دستات رو بلند کن و دعا کن تا من الهی آمین بگم.امیر عباس:همه مریضا رو شدا(شفا)بده.به همه نی نی بده،بابایی کمک کن بعد هم میگه تبوش شد(تموم شد)قربونت برم من. انشالله خدای مهریون تو رو برای من حفظ کنه الهی آمین.یک شب که خونه مامان حاجی بودیم به علت سرما خوردگی هم خاله مریم وهم بابایی باید پنی سیلین تزریق میکردند وقتی داشتم ویال رو حاضر میکردم عسلی داشت خاله مریم رو دلداری می داد:آمپول هوبه (خوبه)آمپول ترس نداره ،ببین ااه(گریه)نداره شیرین زبونیات قربون عزیزم.یک شب عمو میثم و خاله مریم خونه ما اومدند برای شام.عسلی خیلی خسته بود زود خوابش برد ساعت 4 صبح از خواب بیدارشد و از من پرسید خاله مریمم کو؟تا گفنم خونشونه زد زیر گریه که من خاله مریم می خوام، مامانی یک ذره خاله مریم می خوام باشه!!!!!!!!!برای امیر عباس یک تابلو درست کردم و به دیوار اتاقش زدم و نقاشی هاش رو روی اون نصب می کنم با این کار علاقه اش به نقاشی چند برابر شده و مرتب نقاشی میکشه.عزیرم ذره دره داری مرد می شی.

عسلی در کنار انگورهای باغ خاله مرحوم بابایی تو خمین که حسابی باعث ذوق زدگی عسلی شده بود

 

عسلی جون خسته از سفر

این عکس مریوط به یکسالگی عسلم که تازه به دستم رسیده عمه مریم جون ممنون

تا بعد یا علی


تلخ و شیرین

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/6/27:: 3:17 عصر

سلام

هفته ای که گذشت پر بود از اتفاقات تلخ و شیرین برای ما.روز عید فطر برای نماز عید رفتیم دانشگاه تهران انشالله که خدای مهربون طاعات و عبادات همه رو پذیرفته باشند و همه مورد عفو و غفران الهی قرار گرفته باشیم.بعد از نماز عمو میثم جون و بابا حاجی دعوتمون کرده بودند برای نهار لویزان.عمه جونا و عمو جون محمود،خاله مریم،سارا جون،عمو بهرام،عمو محسن،مامان حاجی مهربون،علی و محمد حسن عزیزم هم همراهمون بودند کلی به هممون خوش گذشت مخصوصا به عسلی که حسابی آب بازی کرد و کلی از اینکه ما روزه نبودیم و در خوردن باهاش همراهی می کردیم خوشحال بود!!!!!!عسلی چند روز قبل با بابایی یک تفنگ یا به قول عسلی کیو خریده بود که اون روز با خودش اورده بود و می خواست بره شکار دزدا.هر چند وقت یکبار  هم به سمت یک نفر شلیک میکرد و میگفت من تو کشت .تقریبا تا نزدیکی های غروب اونجا بودیم و حسابی عسلی بلای ما بازی کرد تا جائیکه دیگه شب از خستگی نمی تونست بخوابه و بالاخره بعد ازاینکه بدنش رو با روغن زیتون چرب کردم تونست بخوابه.روزیکشنبه با شنیدن خبر اهانت به قرآن کریم حسابی غصه دار شدیم و با دیدن تصاویر ی که از تلویزیون پخش میشد حسابی قلبمون جریحه دار شد. روز دوشنبه متاسفانه خبر دار شدیم که دایی بابایی بعد از اینکه حدود 40 روز تو کما بودند  به رحمت خدا رفتند.همون روز من و عسلی با مامان حاجی و بابا حاجی،عمه مریم،عمو میثم و خاله مریم رفتیم خمین تا در مراسم خاکسپاری شرکت کنیم.عمه رویا و عمو محمود هم زودتر از ما رفته بودند .برای ما خیلی روز های ناراحت کننده ای بود اما عسلی و بچه های دیگه کلی بازی کردند و آتیش سوزوندند.عسلی هر روز با بچه ها میرفت بیرون تا گوسفندا و مرغ و خروسها رو ببینه بعد هم کلی خاک بازی و گل بازی می کردند و به قول امیر عباس کوفته قلقلی درست می کردند البته با خاک و گل.خلاصه اونقدر زیر آفتاب بازی می کردند که حسابی آفتاب سوخته شدند.عمو بهرام همسر عمه جون رویا حسابی با عسلی بازی می کردو سر گرمش می کرد عمو جون ممنون خیلی  خیلی اذیتتون کردیم انشالله جبران کنیم.بعد از مراسم سوم دایی محمد نبی که انشالله خدا روحشون رو قرین رحمت کنه،من و بابایی و عسلی برای زیارت و دیدن عمو حجت دوست و پسر عمو بابایی رفتیم قم.یک روز هم قم بودیم و روز جمعه برای نماز جمعه رفتیم حرم که فوق العاده شلوغ بود.وقتی روبروی ضریح مطهر قرار گرفتیم عسلی گفت:مامان من چی بگم؟مامان:بگو سلام .امیر عباس:سالام هانم سلام هانم و مرتب این جمله رو تکرار می کرد.بعد هم اسم تک تک خاله ها و عمه ها،عمو ها و دایی جون،مامان جون و آقا جون،مامان حاجی و بابا حاجی و مخصوصا عمو بهرام رو اورد و با زبون خودش براشون دعا کرد و در انتها هم می گفت الهی آمین.و در انتها در راهپیمایی که به خاطر اهانت به قرآن ترتیب داده شده بود شرکت کردیم.اونجا یک جمله خیلی زیبا دیدم "از قرآنهای سوخته دود بلند نمیشود نور بلنر میشود باور ندارید از تنور خولی بپرسید.قرآن در قلبهای ماست نه در دستان شما"

اینا عکسای لویزانه انشالله پستهای بعد عکسهای سفر خمین رو میذارم.

عسلی با محمد حسن جون

امیر عباس با کیو در حال شکار دزدا


تا بعد یا علی.


اللهم اهل الکبریا و العظمه

ارسال شده توسط مامان فاطمه در 89/6/18:: 1:59 عصر

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود    صد حیف از این بساط که بر چیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت    خوشبخت آن کسی است که بخشیده می شود

وقتی دارید اللهم اهل الکبریا و العظمه می خونید بیاد همه مسلمانان و مظلومین جهان باشید.التماس دعای زیاد.

یا علی.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

بازدید امروز: 7 ، بازدید دیروز: 31 ، کل بازدیدها: 172648
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ
">